خواستم بگویم،گفتندخاموش واین آغازراه شد
خرامان،خاکی وخسته ازاین همه هجمه بی دریغ وپوچ…
ازشماکسی پرسیدعشق راکجای دل مدفون کردید؟یادرلودگیهای ندانسته رهایش کردید…..
روزی جایی کسی روی یکی ازدفاترشعرم نوشت (ماانسانها وقتی سازنده نیستیم حق ویرانی نداریم…..)
دانسته باشیم روزی من وتو درقالب خاک بوده ایم واینک اینیم چراکه روزی……خودبهترمیدانیم که…
ساده بودن سختترین سختیهاست که تظاهربه هرچی راحت اماسادگی….
گفتم ،که دگرجایی نخوانم ونبینم که عشق بازیچه دستان خام باشد.